مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است


برنامه‌ی دهه‌ی‌ اول محرممان از فردا شروع می‌شود. نگرانم با این‌که جایش نیست. یعنی این‌قدر این بر و بچه‌های دور و بر پایه‌اند که از ویکند قبل آمدند و سیاهی زدند و خانه را جمع کردند و همه چی و من هم که داشتم آیه را سر و سامان می‌دادم یک‌بند. مامان هست، بابای وحید هم دیشب رسید. کمک زیاد است امسال. سخنران‌ها  را قبل از به دنیا آمدن آیه هماهنگ کردیم. مداح‌ها را هم سپردیم به یکی از دوستان که هماهنگ کند و شعرها را از قبل بررسی کند که کسی چیز شبه‌ناکی نخواند. مقتل‌خوان هم آماده است. برنامه‌ی غذا و حمل و نقل هم تقریبا درست و درمان است
دل‌شوره‌ام از این‌ها نیست حتما. از شروع محرم است.
۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر

سال پیش در آن روزهای اعمال حج، هیچ به فکرم هم نمی‌رسید که سال بعد در همین دهه‌ی اول ذی‌حجه، صورت دختر را بچسبانم به صورت خودم و نفس بکشمش.

دوم آبان

۱۲ آبان ۹۱ ، ۰۱:۲۱ ۲۲ نظر
گاهی نوک انگشتانم را می‌کشم به صورت دختر یا صورتم را می‌چسبانم به صورتش و باورم نمی‌شود که وجود خارجی دارد. از بس جنسش این دنیایی نیست.
۱۰ آبان ۹۱ ، ۱۵:۰۰ ۰ نظر