مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است


اگر به خودم بود بیشتر می‌ماندم تهران. حداقل تا آخر تابستان. ولی به خودم نبود. آیه بی‌تاب و ناآرام شده بود و نمی‌توانستم بیاورمش ایران. 

 

میانه‌ی اردیبهشت برگشتم کالیفرنیا. روزهای آخر تهران سخت گذشت؛ مریضی پوستی گرفته بودم و حال روحی بی‌قراری هم داشتم. هیچ وقت نشده بود این‌‌قدر زیاد بمانم ایران. ۵ ماه شد گمانم. دوستان کمی را دیدم و فامیل‌های کمتری را. کرونا روی دیگری از سفر ایران بهم نشان داد. همان هفته‌های آخر با الهه و سمیه رفتیم جزیره‌ی هنگام. با ترس و لرز از مریض شدن و باقی چیزها. ولی آن سفر ۵ روزه به مردن هم می‌ارزید چه برسد به ویروسی شدن. دوستی‌هایی که در نوجوانیمان شروع شده، حالا در میان‌سالی، مثل شراب جا افتاده و شیرین است.  

وقتی رسیدم امریکا، ساکن خانه‌ی دوستم شدم. دیدن آیه بعد از ۵ ماه اتفاق سنگینی بود. غریبه بودیم انگار. بار اول که دیدمش چند دقیقه بیشتر نتوانست تحمل کند. هنوز ماسک و قرنطینه‌ی بعد از سفر برای من ادامه داشت. آیه با چشم‌های لبریز اشک از زیر ماسک پرسید بغلت کنم؟ کووید ۱۹ را لعنت کردم و بچه‌‌ام را بعد از ماه‌ها بغل کردم. بعد رفت خانه‌ی وحید که با دوستش بازی کند. روزهای بعد، از مدرسه می‌آوردمش پیش خودم و در حیاط بازی می‌کردیم و حرف می‌زدیم و غذا می‌خوردیم. ولی جرئت نمی‌کردم شب نگهش دارم در اتاق سربسته. همان هفته دوز اول واکسن را زدم که کم‌کم زندگیم عادی شود. 

باز اگر به خودم بود مدرسه‌ها که تمام شد، آیه را بر می‌داشتم می‌رفتیم کانادا پیش مامان و بابا و نگار. بیش از دو سال است مامان بابا را ندیده‌ام. بی‌حس شده‌ام دیگر. ولی دست خودم نبود. هزار مشکل و پیچیدگی ارتباطی و غیره جلوی پایم بود. 

باز خانه پیدا کردم. باز اسباب‌کشی کردم. باز خانه چیدم بدون این‌که بدانم چقدر ماندگارم اینجا.

چند هفته‌ است عضو جدیدی هم به خانه‌مان اضافه شده. خانم «زیبا». گربه‌ی طلایی حنایی رنگ خون‌گرم و معاشرتی. حدود یک‌ سال و نیمه است. شیرین‌ترین و بانمک‌ترین تجربه‌مان از گربه‌داری‌ست. انگار همیشه با هم بوده‌ایم و هیچ‌وقت خانه‌مان بدون زیبا نبوده.    

۱۳ تیر ۰۰ ، ۲۰:۴۲ ۵ نظر