مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است


گفتم من آدم ماندن نیستم. آدم خانواده و زندگی زن و شوهری هم نیستم. یعنی حالا اصلا نمی‌توانم بهش فکر کنم. مگر چقدر از عمر و انرژیم مانده که باز از صفر رابطه شروع کنم. 

 

زر مفت!

 

بعد از سه ماه گفتم رابطه راه دور را نمی‌توانم. فشار و استرسش واقعا از حد تحمل من خارج است و تمام کردم رابطه را. یک هفته گذشت و خون گریه کرده بودم. به همین سادگی باز عاشق شده بودم. زندگی باز آن روی عجیبش را بهم نشان داده بود. 

۱۲ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر